ادامه
خب سابرینا یه دختری بود ۱۴ ساله که ۳ تا خواهر داشت
اسم خواهر وسطیش باربارا بود و خواهر بزرگش سلنا و خواهر کچیکش جسیکا
مامان سابرینا اونو تو یه مدرسه به اسم دختران درخشان ثبت نام میکنه و اون تا دبیرستان اونجا بود
اما براش نامه اومد که اون باید به سرزمین جادوگرا بره و جادگری یاد بگیره
خلاصه بهش ادرس میدن و اونم میره اونجا ثبت نام میکنه
سابرینا وقتی به دنیا اومده بود موهاشقرمز بود اما مادرش وقتی اون به دنیا اومده بود خیلی خیلی خیلی پیر بود
سابرینا وقتی مادرش و پیر بیمار میدید ناراحت میشد
یه بار پیش جادوگری میره و بهش میگه که میتونه راهی پیدا کنه که مامانش خوب شه
اون جادوگره میگه اگه تو بمیری مادرت جوون میشه و سالم میشه
سابرینا هم میره بالای یه ساختمون و خودشو پرت میکنه پایین
اما بازم زنده بود و سالم
سابرینا خیلی ناراحت میشه که زندست
تو قلب خودش چاقو فرو میکنه اما بازم زنده بود و قلبشم سالم
سابرینا دوباره پیش اون جادوگره میره و میگه که نمیتونه بمیره
جادوگره بهش یه الماس و میده و میگه که این الماسا کجا ها پیدا میشن و میگه که باید کلی از اینا رو پیدا کنی
سابرینا هم پیدا میکنه
و میره پیش اون جادوگره و اونم اون الماسارو اب میکنه و میده به جادوگرای دیگه و میگه اینو مثل بارون بریزن توی شهرشون اونا هم این کارو میکنن
وقتی اب اون الماسا به مامان سابرینا میخوره مامانش خوب میشه
اون اب الماسا سابرینا رو عوض کرد
چقدر جااالبببببب
سابرینا: بله دیگه اینطوریاس
عالی
ممنونم